!!! همه چیز جز هیچی !!!

!!!!اینجا همه چیز درهمه!!!!

تصاویر جالب از خطای چشم !!!

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
نظر یادتون نره !!!   
 

[ شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, ] [ 18:55 ] [ * پسر بد * ]

[ ]

سه پند برای اینکه ...

 
!!! سه پند برای این که کامروا شوید !!!
 
 
 
 
 
روزی لقمان به پسرش گفت :
 
امروز به تو سه پند می دهم تا کامروا شوی .
اول این که ...
          سعی کنی در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری !!!
دوم این که ...
          در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !!!
و سوم این که ...
          در بهترین کاخ ها و خانه های جهان زندگی کنی !!!
 
پسر لقمان گفت :
ای پدر ما خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کار ها را انجام دهم ؟؟؟
لقمان جواب داد :
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوریهر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را میدهد !!!
اگر بیشتر کار کنی و کمی کمتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است !!!
و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست !!!
 
 
                    نظر یادتون نره !!!    
 
 
 
 

[ جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, ] [ 9:4 ] [ * پسر بد * ]

[ ]

حکایت من و او !!!

 
 
 
 
 برايش نوشتم .... به اميد فرداي بهتر ....
 
دو هفته بعد خبر رسید ازدواج کرد ... !!!
 
بعدها فهميدم آن روز "  الف "  " فردا " را يادم
 
رفته بود بنويسم !!!
 
 
 

[ پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, ] [ 11:7 ] [ * پسر بد * ]

[ ]

درسته ؟؟؟

 
 

[ چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:, ] [ 22:1 ] [ * پسر بد * ]

[ ]

انشای یک دانش آموز !!!

 
!!! علاقه به حيوانات !!!
 
 
ما حيوانات را خيلي‌ دوست داريم، بابايمان هم همينطور.ما هر روز در مورد
حيوانات حرف مي‌زنيم ، بابايمان هم همينطور. بابايمان هميشه وقتي‌ با ما
حرف ميزند از حيوانات هم ياد مي‌کند، مثلا امروز بابايمان دوبار به ما
گفت؛ توله‌سگ مگه تو مشق نداري که نشستي پاي تلوزيون؟ و هر وقت ما پول
ميخواهيم ميگويد؛ کره‌خر مگه من نشستم سر گنج؟
 
چند روز پيشا وقتي‌ ما با مامانمان و بابايمان ميرفتيم خون عمه زهره اينا
يک تاکسي داشت ميزد به پيکان بابايمان. بابايمان هم که آن روي سگش آمده
بود بالا به آقاهه گفت؛ مگه کوري گوساله؟ آقاهه هم گفت: کور باباته يابو،
پياده ميشم همچين ميزنمت که به خر بگي‌ زن دايي, بابايمان هم گفت: برو
بينيم بابا جوجه و عين قرقي پريد پايين ولي‌ آقاهه از بابايمان خيلي‌
گنده تر بود و بابايمان را مثل سگ کتک زد. بعدش مامانمان به بابايمان
گفت؛ مگه کرم داري آخه؟ خرس گنده مجبوري عين خروس جنگي بپري به مردم؟
ما تلوزيون را هم که خيلي‌ حيوان نشان ميدهد دوست ميداريم، البته علي‌
آقا شوهر خاله‌مان ميگويد که تلوزيون فقط شده راز بقا، قديما همش گربه و
کوسه نشون ميداد. ما فکر مي‌کنيم که منظور علي‌ آقا کارتون پينوکيو باشه
چون هم توش گربه‌نره داشت هم کوسه هم پينوکيو که دروغ مي‌گفت.
 
فاميلهاي ما هم خيلي‌ حيوانات را دوست دارند، پارسال در عروسي‌ منوچهر
پسر خاله مان که رفت قاطي‌ مرغ‌ها، شوهر خاله‌مان دو تا گوسفند آورد که
ما با آنها خيلي‌ بازي کرديم ولي‌ بعدش شوهر خاله‌مان همان وسط سرشان را
بريد! ما اولش خيلي‌ ترسيديم ولي‌ بابايمان گفت چند تا عروسي‌ برويم عادت
مي‌کنيم، البته گوسفندها هم چيزي نگفتند و گذاشتند شوهر خاله‌مان سرشان
را ببرد، حتما دردشان نيامد. ما نفهميديم چطور دردشان نيامده چون يکبار
در کامپيوتر داداشمان يک فيلم ديديم که دوتا آقا که هي‌ ميگفتند الله
اکبر سر يک آقا رو که نمي‌گفت الله اکبر
 بريدند و اون آقاهه خيلي‌ دردش اومد. و ما تصميم گرفتيم که هميشه بگيم
الله اکبر که يک وقت کسي‌ سر ما را نبرد.
 
ما نتيجه ميگيريم که خيلي‌ خوب شد که ما در ايران به دنيا آمديم تا
بتونيم هر روز از اسم حيوانات که نعمت خداوند هستند استفاده کنيم و آنها
را در تلوزيون ببينيم در موردشان حرف بزنيم و نميدانيم اگر در ايران به
دنيا نيامد بوديم چه غلطي بايد ميکرديم !!!

[ دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, ] [ 10:6 ] [ * پسر بد * ]

[ ]

حکایت مترسک !!!

 
!!! حکایت مترسک !!!
 
 
از مترسکی سوال کردم: آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده‌ای ؟
پاسخم داد : در ترساندن دیگران برای من لذتی به یاد ماندنی است پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی‌شوم!
اندکی اندیشیدم و سپس گفتم : راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!
گفت : تو اشتباه می کنی؟
زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد !!!
 
 

[ یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, ] [ 21:10 ] [ * پسر بد * ]

[ ]

خودمونی!!!

 
 
 
 
 
یک تلنگر کافی بود تا بشکنم
 
به هر حال ممنون از مشتت !!!
 
 

[ شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, ] [ 18:38 ] [ * پسر بد * ]

[ ]

!!! حکایت وقت رسیدن مرگ !!!

 
!!! حکایت وقت رسیدن مرگ !!!
 
 
 
یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...
طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...
اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...
مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...
توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...
مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست
و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...
مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!
 
 
نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !!!!
 
 

[ شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, ] [ 9:57 ] [ * پسر بد * ]

[ ]

واقعا که ؟؟؟

 
 
ابر بارنده به دریا می گفت :
اگر من نبارم تو کجا دریایی ؟؟؟
دریا در سکوت چندین موج فرستاد ، و مقداری از آبهاشو بخار کرد تا که ابر بشن !!!!
 
اینم حکایت ما آدما ....
 
وقتی کارمون از کار گذشت به جای تشکر از کسی که کمک کارمون بوده . سرش غر  میزنیم !!!!
 
نظر اگر یادتون رفت !!!
امتیاز دادن یادتون نره !!!
 
 

[ جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, ] [ 17:47 ] [ * پسر بد * ]

[ ]

کشتی های غرق شده !!!

 
 
کوچک که بودم
کشتی هایم که غرق می شد،
سریع برگی از دفتر مشقم می کندم
و دوباره یکی عین آن را می ساختم.
ولی حالا ....
روزهاست که کشتی هایم غرق شده
و تنها در حسرت آنم،
که چرا دیگر دفتر مشقی ندارم ؟!!
 
 

[ پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, ] [ 19:16 ] [ * پسر بد * ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه